جسارت برای خوب اتفاق افتادن های زندگیمان
با یک جعبه شیرینی در دست وارد اتاقم شده بود و گفته بود: بفرمایید خانم ش.
لبخند زده بودم و گفته بودم دستتون درد نکنه، به چه مناسبتی آقای م؟
و با خنده ای که تمام صورتش را پر کرده بود گفته بود: نامزدیم!
و من متعجب به او تبریک گفته بودم و آرزوی خوشبختی اش را کرده بودم!
داشتم شیرینی را نوش جآن میکردم که پیش خودم فکر کرده بودم چند درصد از مردم کشورم، از جوانان مملکتم، ازدواجشان را فریاد میزنند، خوشحال بودنشان را بروز می دهند؟ چند درصدشان از اینکه ازدواج کرده اند و وارد مرحله ای از تکامل شده اند شرمگین و خجالت زده نیستند؟ چند درصدشان دوست داشتنشان را پر کرده اند در عالم و منتظر نیستند که دیگران خودشان بفهمند که آنها کاملتر شده اند و دوست نداشته باشند پیام تبریکی بشنوند!؟؟؟
آن روز از جسارت، از تقدس، از تعهد و از شاد بودن آقای م خوشحال بودم و خیلی زیادتر ذوق کرده بودم برای خوب بخت بودنش نسبت به ازدواج هایی که خودم فهمیده بودم تحولی در زندگیشان روی داده است.