22 شهریور 95
یک روز که اتفاقا خود خود امروز است با صدای جابجا کردن ظرفها توسط مامان بیدار میشوی و هعی زور میزنی بخوابی! در همین کشاکش صدای تلفن بلند میشود و اتفاقا داداش و همسرش برای تبریک زنگ زده اند! باید با آنها صحبت کنی و مجبور میشوی از تخت دل بکنی!
در همین حین که دیگر حرف زده ای و داری می روی که دست و صورتت را بشوری صدای حرف زدن مامان و بابا می آید و حس زندگی و خوشبختیت با بلند شدن بوی پیاز داغ مامان کامل میشود! اصلا به من باشد میگویم بوی پیاز داغ یعنی بوی زندگی و طراوت! به قول خاله بوی پیاز داغ باید در خانه بپیچد! و من این بو را عاشقم!
زندگی یعنی همین، یعنی دیدن لبخند عزیزانت! یعنی چاوشی برایت بخواند! یعنی فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی را بگیری دستت و بخوانی! به شوخی های پای تلفن دایی بخندی...و مثل ذوق کودکان اول مهر ذوق داشته باشی که فردا بعد از دو هفته استراحت قرار است به سرکار بروی!
* من نمیدونم چرا نمیتونم جواب نظراتتونو بدم؟:(
* از رفتن به دانشگاه منصرف شدم و در یک حرکت کاملا انتحاری برای ثبت نام نرفتم:|
* بهار توروخدا این نظراتتو باز کن! اشک آدم درمیاد تا اون پست نظردارتو پیدا کنه:|
* عید قربان رو به همتون تبریک میگم...شاد باشید همیشه!