بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

۵ مطلب با موضوع «از مهندسی که شدیم» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ب.ظ

اندر احوالات 6 ماهه اول سال 95

خیلی وقته ننوشتم....

نه اینکه نخوام....فرصتش پیش نیمده.

شاید این استراحت 10 روزه اجباری به من فرصت داد برگردم بیام اینجا و بنویسم از حال و احوالم.

تو این مدت یه سری اتفاقات افتاده، بعضیاشون خوبن و بعضیاشون بد.....

از بدهاش صرفنظر میکنم چون مربوط به شخص خودم نیستن جز یکیش که اونو میگم بهتون تا خودمم لوس کرده باشم، و خوب هاشم خلاصه بهتون میگم...

از اوایل سال شرکت یه فرس گذاشت برای تکمیل پروژه اخذ ایزو، طوریکه من و همکارم شب ها تا ساعت 9 شرکت بودیم و خداروشکر چند روی پیش مدیرمون نامه فکس تاییدیشو بهم داد و قراره مراحل اداری برای اخذ گواهی انجام بشه:)

همینطوری یه ادیت از کشور فرانسه داشتیم که همون روز مدیرمون باید به یه سمینار میرفت. منو صدا کرد و گفت من شما رو برای ادیت آقای زا.د نیاز دارم و اگه ناراحت نمیشی خانم د. رو بفرستم جای خودم سمینار که من موافقت کردم.

اون روز انقدر دنبال این آقای فرانسوی راه رفتیم دیگه اشکم داشت درمیومد. خلاصه اینکه زبونم حالیش نمیشد و باید باهاش انگلیسی صحبت میکردیم.... مدیرمون بیشتر باهاش مکالمه داشت تا من، ولی خب منم یه جاهایی مجبور شدم باهاش صحبت کنم و خداروشکر سوتی ندادم:)))

این ادیت هم با موفقیت طی شد و نمرمون نسبت به دو سال پیش حدود سه الی چهار نمره افزایش داشت...ولی خداییش میگیم این خارجیا چرا پیشرفت میکنن... توی ریپورتی که بعد ادیت برامون ایمیل کرد اون روزو عین یه فیلم به تصویر کشیده بود....خیلی ریپورتش برام جذاب بود....

منو بکشن حال ندارم یه همچین ریپورتی ارائه بدم:دی:))))

از جمله اتفاقات دیگه ای که افتاد سفرمون با دوستام به مشهد توی شبای قدر بود....خیلی خوش گذشت...شاید باورتون نشه ولی یاد همتون بودم....

نکته بعدی عروسی دوست خوبم ندا بود که اونم رفتیم به شهرشون و کلی بهمون خوش گذشت.........

تو این روزام که فعلا آبله مرغان وحشتناک گرفتم ومرگو جلوی چشمام دیدم....دعا کنید خوب شم که دارم از درد میمیرم.

و در آخر قبولیم توی کنکور کارشناسی ارشد که بابتش هیچی درس نخوندم و خیلی شیک امتحان دادم و قبول شدم....البته هنوز تصمیم قطعی نگرفتم واسه رفتنش!!! در حال تحقیقات هستم ولی به قول یکی از اقوام همینکه قبول شدی خودش کلی خووبه....

یه کار خیلی شیکیم که کردم اینه که کلاس زبانمو رها کردم و با این کارم دارم خون به جیگر مدیرم میکنم:))) باشد تا صبح دولتش بدمد....بذار یکم حرص بخوره...

من شاید نباشم  ولی باور کنید خیلی روزا پشت میز کارم توی شرکت یاد همتون میفتم! توی ذهنم و قلبم هستید....دوستون دارم....بی معرفتیمو ببخشایید.....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۳
بهار ی.ش
يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ

موفقیت اتفاقی نیست:))

امروز برام روز خوبی بود!

حدود یک سال و اندی روی یه پروژه کار میکردم...تقریبا این پروژه حدود دو ماه بعد از شروع کارم استارتش خورد و به همراه آقای ع به معنای واقعی اذیت شدیم! حرف ها شنیدیم، فکرها کردیم و امروز ماحصل این پروژه، درواقع فاز اولش به تصویب و تایید مدیرعامل رسید.

واقعا حس کردم تمام خستگی این مدتم رفع شد.

با دیدن کامنت مدیر عامل زیر نتیجه کارمون که نوشته بود: راه حلتون بنظر منطقی میاد و حتما نتیجه کار رو زودتر به آقای د اعلام کنید برای سال جدید!

کلی ذوق ذوقی شدم و ناخوداگاه حس کردم آقای ع هم که بنده خدا همیشه در معرض حرفها و زخم زبونا بود و باز این تشرا کمتر به من میرسید تونسته یه نفس راحت بکشه و یه نیم لبخندی گوشه لبش نقش ببنده!

بیایید دست اتفاقات خوب زندگیمان را بگیریم و با آن ها تا ته ته دنیا مسابقه بدهیم. قطعا موفق خواهیم شد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۴
بهار ی.ش
شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

ترکید!!!

فاجعه آنجایی رقم خورد که من با شوقی وصف ناپذیر از داشتن سه فیلم و هفت قسمت شهرزاد در فلشم به خانه برگشتم و وقتی خواستم فلشم را به سیستم بزنم و ببینم اعضای بدن فلشم از هم گسیخته شد.روحش شاد و یادش گرامی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۳
بهار ی.ش
چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ

دردهایم!درد میکنند

باور بفرمایید نه کتاب گران است و نه علم!

مدرک هم نیز...

تنها وسیله گرانبها در مرز و بوم ما پارتی است....

حالم از خودم! زحمت هایم! مدرک مهندسیم! 5 سال عمر ارزشمندم! اشک هایم! درس خواندن هایم! از همه چیز به هم میخورد!

اینکه مهندس باشی و مدرکت را از دانشگاه صنعتی گرفته باشی مهم نیست...اما اینکه مدرکت را از دانشگاه پیام نور یوقوزآباد گرفته باشی ولی پدرت دوست مدیرعامل باشد مهم است!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۷
بهار ی.ش
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ

از جسارتی که برنخواهد گشت....

حالم این روزها خوش نیست....

روزهای پیش پشت میز کارم که در شرکت مینشستم قدرتم بیشتر بود....جسارتم بیشتر بود.... حرفم را میزدم، اگر لازم بود بلند بلند می خندیدم! به روی چهره های خسته و عبوس همکارانم لبخند میزدم! دلم که میگرفت دقیقا در سرویس بهداشتی شرکت اشک هایم را خالی میکردم و سبک بال می آمدم! بغض که میکردم، چانه ام که می لرزید، دست هایم که سرد می شد، زانوانم که کرخت می شد ! حرف میزدم.... داد میزدم....دردم را میگفتم....

اما حالا این روزها! نه لبخندی بر چهره عبوس و درهم همکارانم میزنم! نه بلند بلند میخندم، نه جسارتی دارم برای بازگو کردن مسائلی که حالم را بد میکند! فقط صبح به صبح با چهره ای جدی به آقای غ راننده سرویسمان سلام میکنم، در شرکت کارم را انجام میدهم! برای پیش بردن کارهایم به روی کسی لبخند نمیزنم، اشتباهات دیگران در نظرم بزرگ جلوه میکند، کوله بار تنهاییم هر روز از روز قبل سنگین تر می شود و با پاهایی خسته تر هر روز بعدازظهر از آقای غ خداحافظی میکنم....

نوشتم از جسارتی که هرگز برنمیگردد.......

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۸
بهار ی.ش