بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ب.ظ

دردهایم!درد میکنند

باور بفرمایید نه کتاب گران است و نه علم!

مدرک هم نیز...

تنها وسیله گرانبها در مرز و بوم ما پارتی است....

حالم از خودم! زحمت هایم! مدرک مهندسیم! 5 سال عمر ارزشمندم! اشک هایم! درس خواندن هایم! از همه چیز به هم میخورد!

اینکه مهندس باشی و مدرکت را از دانشگاه صنعتی گرفته باشی مهم نیست...اما اینکه مدرکت را از دانشگاه پیام نور یوقوزآباد گرفته باشی ولی پدرت دوست مدیرعامل باشد مهم است!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۷
بهار ی.ش
چهارشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۸ ب.ظ

از جسارتی که برنخواهد گشت....

حالم این روزها خوش نیست....

روزهای پیش پشت میز کارم که در شرکت مینشستم قدرتم بیشتر بود....جسارتم بیشتر بود.... حرفم را میزدم، اگر لازم بود بلند بلند می خندیدم! به روی چهره های خسته و عبوس همکارانم لبخند میزدم! دلم که میگرفت دقیقا در سرویس بهداشتی شرکت اشک هایم را خالی میکردم و سبک بال می آمدم! بغض که میکردم، چانه ام که می لرزید، دست هایم که سرد می شد، زانوانم که کرخت می شد ! حرف میزدم.... داد میزدم....دردم را میگفتم....

اما حالا این روزها! نه لبخندی بر چهره عبوس و درهم همکارانم میزنم! نه بلند بلند میخندم، نه جسارتی دارم برای بازگو کردن مسائلی که حالم را بد میکند! فقط صبح به صبح با چهره ای جدی به آقای غ راننده سرویسمان سلام میکنم، در شرکت کارم را انجام میدهم! برای پیش بردن کارهایم به روی کسی لبخند نمیزنم، اشتباهات دیگران در نظرم بزرگ جلوه میکند، کوله بار تنهاییم هر روز از روز قبل سنگین تر می شود و با پاهایی خسته تر هر روز بعدازظهر از آقای غ خداحافظی میکنم....

نوشتم از جسارتی که هرگز برنمیگردد.......

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۸
بهار ی.ش