تو آرامم باش:)
نوشته بودم برایت از دل نگرانی هایم؟
گفته بودم درگوشت، یواش یواش، که این روزها از نوک انگشتان پاهایم تا مغز استخوان هایم از این همه تشویش تیر میکشد؟
نوشته بودم که این روزها دل توی دلم نیست که نمیدانم چه راهی درست است و کدام یک نادرست؟
که تا چه حد اطمینان کنم !!!
نوشته بودم که هیچکس جزتو آرامم نیست که خودت گفته بودی صدایم کنید تا اجابت کنم شمارا؟
که وعده داده ای ستارالعیوب بودنت را و بخشنده بودنت را!!!
که خودت میان کلامت گفته بودی بندگانت را زیادی تر از از آنکه آنها تو را دوست بدارند، دوست خواهی داشت؟ که حواست محکم، به همه آن ها هست!
که فقط کافیست برای آرام بودنمان در کلبه هایمان تو را داشته باشیم؟!!!
خدایآ جآن!
اکنون زمان عملی کردن وعده هایت است! اکنون لحظه دوست داشته شدن من است...
تو میدانی که من باتو قرار گذاشته ام!
که بر تو توکل کرده ام که خودت گفته ای تو با توکل کنندگانی!!!
پس تو راه را برایم باز کن !! که حقیقت را نشانم بده!که تو تضمین خوب بودن همه چیز باش!