بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

بوی بهار میدهی دختر:)

فهمیدم هرکس که میخندد یک جای کارش میلنگد...لنگ زدم و خندیدم تا کسی نفهمد آنانکه می خندند از همه تنهاترند.

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ

سفرنامه کربلا- کاظمین و سامرا، زیارت دور حرم

توی روزایی که کربلا بودیم تند تند میرفتیم حرم ها و زیارت میکردیم...دعا میکردیم و میومدیم تا اینکه کاروان بهمون گفت ما کاظمین میبریمتون اما سامرا دلبخواهیه و با مسئولیت خودتون و البته هزینه جداگانه...که البته همه زائرین اومدن. قرار شد شب ساعت 2 راه بیفتیم.چون باید تا ساعت 2 و 3 ظهر به دلیل مسائل امنیتی از سامرا خارج میشدیم

کاظمین عین امام رضاست...همون حسی که توی حرم امام رضا داریم توی حرم امام کاظم هم داریم...اصلا احساس غربت نداری...اونجا رو متعلق به خودت میدونی...نماز صبح رو اونجا خوندیم و رفتیم سمت سامرا...سامرا خیلی متفاوته...حتی مدل ضریحاش با بقیه فرق داره...نماز ظهر رو سامرا خوندیم و توی سرداب امام زمان هم نماز خوندیم و برگشتیم(البته خود سردای توسط دشمنان کلا نابود شده فقط به صورت نمادینه...اما خب بازم حس خوبی داره...

سامرا خیلی دلخراش بود.کاملا جنگ زده و پر از نیروی نظامی......آدم کباب میشه اونجا...

برگشتیم سمت کربلا...

ما زیارت دور حرم هم داشتیم...جاهایی که مکان اصلی جنگ بود، تل زینبیه، محل قطع شدن دست حضرت عباس.، محل شهادت حضرت علی اکبر و حضرت علی اصغر که البته اینو بگم خیلی جاهاش سندیت تاریخی نداره و این اعراب... هرکاری دلشون خواسته کردن...این جاهایی که گفتم درست توی کوچه های خیلی تنگ شبیه کوچه های آشتی کنون قدیم که دوطرفش بازاره ساختن و متاسفانه آدم اصلا نمیتونه اونجا حس خوبی بگیره...ازبس شلوغی و ازدحام جمعیته....

من اونجا خیلی حال خوبی داشتم...به هیچ چی زندگی دنیایی فکر نمیکردم...روز آخر با یه دلتنگی زیادی وداع کردیم و برگشتیم...برگشتنی چون مجددا دوباره پروازمون از نجف بود خیلی سریع دوباره به زیارت امام علی رفتیم و سپس به ایران برگشتیم.

فقط میتونم دعا کنم برای همه آرزومندا که برن از از نزدیک ببینن و حسشو تجربه کنن.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۵
بهار ی.ش
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

سفرنامه کربلا- کربلا

وارد کربلا که شدیم...چشممون که افتاد به ضریح شروع کردیم به خوندن ذکر السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین...

نمیتونم حسمو توصیف کنم...فقط اشکام میومد...از پنجره اتوبوس بیرونو نگاه میکردم و زار میزدم...انگار تمام بغضای تمام عمرم سر باز کرده بود...

بعد از اسکان توی هتل و کمی استراحت رفتیم سمت حرم امام حسین و حضرت عباس! من از تهران همش فکر میکردم اول کدوم حرمو برم که اونایی که بار چندمشون بود میگفتن خودشون انتخاب میکنن. ما برای نماز مغرب و عشا به دلیل ازدحام جمعیت کلا نتونستیم وارد حرم ها بشیم...نشستیم توی بین الحرمین...این آوارگی بین الحرمین، این دودلی، این ندونسته خیلی آدمو آزار میده...سمت راستمو نگاه میکردم چشمم میفتاد به حرم امام حسین.میگفتم نکنه حضرت عباس ناراحت شن و بی احترامی شه؟ رومو میکردم سمت چپم باز همین حسو نسبت به امام حسین داشتم...اصلا نمیدونستم چیکارکنم؟ نمازو خوندیم و برگشتیم هتل.....بازرسیا واقعا آدمو آزار میداد.من روزای آخر از نظر روحی روم اثر گذاشته بود و واقعا بهم دست میزدن عصبی میشدم.....ما تا برسیم دم ضریح ها حداقل 4 بار بازرسی میشدیم...و توی اون ازدحام واقعا آزاردهنده بود...اما خب آدم نمیتونه خرده بگیره. حق دارن به دلیل ناامنی......

برای اذان صبح رفتیم که بریم حرم...با اقواممون نزدیک 10 نفر با هم رفتیم و تصمیم گرفتیم بریم حرم امام حسین! وارد که شدیم فقط گوله گوله اشکام میومد و تندتند همه رو دعا میکردم...خیلی آرامش میده به آدم.راحت میتونی حرف بزنی و گریه کنی. ما رفتیم یه گوشه ای از ضریح رو زیارت کردیم...با مامانم برگشتیم و دوباره توی صف وایسادیم  رفتیم جلو که برگشتیم دیدیم همه فامیلمونو گم کردیم.......هرچیم گشتیم پیداشون نکردیم.مامانم گفتن توی این شلوغی گشتن وقت تلف کردنه.بیا خودمون هتلو بلدیم بریم حرم حضرت عباس...رفتیم و به حدی حرم حضرت عباس خلوت بود که من و مامانم درست پای ضریح کلی نماز خوندیم....چشمم که به ضریح حضرت عباس افتاد کلا ابهت حرم منو گرفت...اینکه میگن علمدار کربلا ابهت داره واقعا ابهتش آدمو میگیره....انقدر شوکه بودم هیچی نمیتونستم بگم.گریه هم نمیتونستم بکنم.فقط شوکه به حرم نگاه میکردم.بعد از خوندن نماز جماعت صبح برگشتیم هتل و تازه اونجا اقوام بهمون گفتن توی حرم امام حسین اونجایی که من و مامانم زیارت کردیم حضرت علی اکبر بوده نه امام حسین.اینکه میگن خودشون انتخاب میکنن اینجاست که ما توی حرم امام حسین و کنار ضریحشون بودیم اما نباید زیارت میکردیم..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۰
بهار ی.ش
پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ

سفرنامه کربلا- نجف اشرف

سلام...میدونم خیلی دیر اومدم اما خب مثل همیشه سرم خیلی شلوغ بود...

اومدم براتون از سفرم بگم...

خیلی سفر خوبی بود...وقتی میری حس میکنی وارد یه قطعه از بهشت شدی....

ما پروازمون از تهران به نجف بود... وارد نجف شدیم بعد از اقامت تو هتل بهمون گفتن قراره برای نماز مغرب و عشا به مسجد سهله بریم(مسجد سهله: مسجدی هست که بسیاری از ائمه اونجا عبادت کردن و مسجد جمکران به تبعیت از این مسجد ساخته شده.منتها هرکس میخواد قبلش میتونه یه سر به حرم امام علی بزنه. ما هم از همه جا بیخبر گفتیم اول بریم یه سلام به امام بدیم و بعد بریم برای مسجد سهله. تاکید بر این بود که همون شب مسجد رو بریم. چون فضیلت و اعمال این مسجد دوشنبه شب هست و ثوابش دوشنبه خیلی بیشتره.ما هم تایم سفرمون طوری بود که تنها دوشنبه شبی که اونجا بودیم همون شب بود.. رفتیم به سمت حرم امیرالمومنین...بیخبر از بازرسی هایی که گذاشتن و چون تایمش نزدیک به اذان مغرب بود فوق العاده شلوغ بود...در حدی که ما تمام وقت توی بازرسی ها بودیم و فقط تونستیم وارد صحن بشیم.کسانی که رفتند میدونند که یه سری پنجره شبیه پنجره فولاد امام رضا هست...ما اونجا یکم دعا کردیم و بدون وارد شدن به حرم برگشتیم...بعد از رسیدن به مسجد سهله شروع کردیم به انجام اعمال توی مقام های مختلف...مثلا مقام امام سجاد، مقام حضرت نوح و .............توی مسجد سهله همون حس مسجد جمکرانو داشتیم....یه آرامش عمیق به دل آدم حاکم میشد. بعد از برگشت برای نماز صبح رفتیم حرم حضرت علی....اونجا حس غربت نداری...واقعا حس میکنی پیش پدرتی(البته بلا تشبیه) من میگم اونایی که به هر دلیل از نعمت پدر محرومند اونجا خیلی آروومن، چون اونجا هرچی دردودل داری میتونی بگی...آروم باشی...ایوان نجف عجب صفایی دارد...جون میده واسه نشستن و فکر کردن و عمیق شدن.

دو روزی توی نجف بودیم. روز بعدش رفتیم سمت مسجد کوفه...من هر روز که برگشتم دلم خیلی برای مسجد کوفه تنگ میشه...اونجا خیلی به دلم نشست...مو به تن آدم سیخ میشه وقتی خدا بهت این لطفو کرده که بتونی توی محراب امام علی، همونجایی که مطمئنی امام اونجا نماز خوندن نماز بخونی...بتونی مناجات امیرالمونین رو همونجایی که امام خوندم بخونی...توی مسجد کوفه قدم که از قدم برمیداری حس میکنی مسئولیتت داره سنگین و سنگین تر میشه. هی با خودت میگی من کجا و راه رفتن رو خاکی که امام قدم زدن کجا؟ من کجا و محل قضاوت امام کجا؟ اونجا دل آدم کباب میشه برای سادگی امام علی! امیر ما شیعیان وسط حیاط یه مسجد قضاوت میکردن و حالا ...............

توی اون دو روز تند تند حرم میرفتیم.من به یاد همگی بودم....خیلی زیاد! اگه قابل باشم...و روز آخر که قرار بود بریم سمت کربلا....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۹
بهار ی.ش